پيام دوستان
+
خانم نورالزهرا عزيز
آبجي دوست داشتني
حضور دوباره اتان رو به جمع صميمانه ي ياران پارسي
و آبجي هاي گلم خوش آمد ميگم
دلمون برات يه ذره شده بود
از ديدنت بسيار خوشحالم عزيز
نور الزهراء
ديروز 12:33 صبح
نور الزهراء
تشکر . بي نتي خيلي بده
همابانو
{a h=noorozahra69}نور الزهراء{/a} خواهش ميکنم آبجي جون .. بله واقعا سخته .. دلمون برات تنگ شده بود@};-
همابانو
حضور دوباره ات رو خوش آمد ميگم عزيزم:-) @};-
نور الزهراء
ممنونم خواهر خوبم
4 فرد دیگر
21 فرد دیگر
+
امروز رفته بودم يه جايي که توي سالن يه تعداد خانوم و آقا بود که رو صندلي نشسته بوديم..يه لحظه مثل اينکه بمب منفجر شده باشه سالن از صداي جيغ زن و مرد ترکيد و هر کي پريد رو صندلي و.....:-o فقط خودم هنوز تکون نخورده بودم که نميدونستم چي شده ديدم اينهمه جيغ و پريدن و.....
فقط به خاطرِ يه موش کوچولوئه :-|
*موش واقعا ترس داره!!؟؟* :-/.
.
*يه خاطر از موش تو مشهد بگم*:D
نور الزهراء
ديروز 12:29 صبح
قرار بود براي نماز صبح منو خواهرم بريم حرم که خواهرم نيومد با اينکه حرم نزديک هتل بود ترجيح دادم اون وقت نيمه شب تنها نرم و نماز صبح رو تو هتل بخونم و هوا که روشن شد برم حرم..ساعت 6 رفتم حرم چون تنها بودم ديگه به زمان توجه نداشتم و واسه خودم تو حرم موندم تا ساعت 9:30 ..
ساعتمو نگاه کردم ديدم از وقت صبحانه گذاشته و ديگه نميتونم برم صبحانه خوري.. تو وسط راه ، دلم هواي شربت خاکشير کرد يه ليوان سفارش دادم چون روم نميشد تو عموم بخورم، به آقاهه گفتم ميتونم بيام داخل مغازه ! ، رفتم رو نيمکتي که تو مغازه بود نشستم نصفِ شربتو خوردم ديدم يه موش بزرگ از زير پام رد شد رفت زير يه بشکه بزرگ که روبروم بود.. به آقاهه گفتم يه موش رفت زير اون بشکهه...
{a h=banoyedashteroya}همابانو{/a} بله چند ماه قبل تو اينستا يک نفر موهاي گربه رو شانه ميزد و روشن کرد چه جک و جونورهايي زير اون موهاي مخملي پنهان شدند . جالبه که بعد از نوشتن اين خاطره در موردش با پسرم صحبت کردم اون هم يادش بود که اسم گربه رو ميو ميو گذاشته بوديم :) اون موقع کمتر کسي مثل حالا آگاه بود يادم نيست فرش چه شد اما چون جسد موش سالم بود شستشو نداديم :D
+
برتولت برشت در کتاب زندگي گاليله ميگه* " کساني که نانشان آمادست نميخواهند بدانند که نان چگونه پخت ميشود آنها ترجيح ميدهند شکرگزار خداوند باشند تا نانوا" *
همابانو
ديروز 3:52 عصر
به نظرم برتولت کاملا درست ميگه ما نون رو ميخوريم و کاري نداريم که چطوري درست ميشه فقط خدا رو شاکريم و هميشه هم نون داريم! بنابراين اگه ما زندگي خودمون رو با اين فرمول تو جدول تناسب بذاريم ميشه خدا رو به خاطر چيزايي که دوست داريم داشته باشيم اما نداريم هم شکر کنيم! طوري که انگار اونا رو تو مشتمون داريم تا خداي بزرگ واسمون فراهمشون کنه.
+
آدم ها ناگهان خداحافظي نميکنند،
ناگهان دلسرد نميشوند و ناگهان رابطه را تمام نميکنند.
جايي در مسير رابطه اتفاق هايي ميافتد،
دردهايي را تجربه ميکنند که هر درد
آنها را به تصميمشان نزديک تر ميکند
و روزي "ناگهان" تصميمشان را با ما در ميان ميگذارند.
آدمها آرام آرام خسته ميشوند.آرام آرام دلسرد ميشوند از تمام تلاش هايي که کرده اند و ديده نشده است.
آرام آرام دوست داشتنشان کم ميشود و تهي ميشوند.
2-دست خط
103/8/28
2-دست خط
103/8/28
اونقدر عااااشقتم که براي ديدنت لحظه شماري ميکنم ليلاي من.. هر وقت دلم هواتو ميکنه و بيقرار براي ديدنت.. اين آهنگ رو ميزارم و با همه احساسم ........ :-) به اميد اينکه دوباره بيام ببينمت و با عشق ببوسمت@};-
واااااااااااي هماي عزيززززززززززم @};- فدااااي تو عششششقم@};- خودت ميدوني که چقدر دوستت دارم. انشاءالله هرچه زودتر چشمم به جمالت روشن بشه عزيزم:-) يک کلام دل به دل راه داره گلللم@};-
{a h=banoyedashteroya}همابانو{/a} هما جانم قربون اين همه صفا و محبتتون بشم که من از خجالت واقعا نميدونم چي بگم ….نازنين من فقط به اين جمله بسنده ميکنم (دل به دل راه داره )خدا نگهدارتون باشه الهي.
+
*هر لبخند يک داستان داره:)
هر اشک يک خاطره :(*
جذابيت بازيابي خاطرات به اينه که بر مي گرديم به روزهايي که يه روز خاطره نبودند
تجديد خاطرات خوبيش اينه که
به خاطره هايي که يه روز براشون گريه مي کرديم ،مي خنديم
و گريه مي کنيم به خاطراتي که يه روز مي خنديديم
و امروز جاي غرق خاطره هام ..
يه عالمه بغض ، يک دنيا حرف ، خنده و گريه ،عيان شد.
همابانو
103/8/28
* راوندي *
103/8/28
به يقين رسيدن اينگونه است اما بطور کلي ديد انسان به همه چيز فرق ميکند هر کار خوبي که انجام دهيم انجام وظيفه و کوچکترين گناهان بزرگترين خطاها محسوب ميشود ضمن اينکه انسان بطور دائم احساس تکليف ميکند که بايد چه کاري انجام دهد تا رضايت خدا را فراهم کند . در مورد هر چيز احساس تکليف ميکنيم و خود را به آب و آتش ميزنيم . اما ديگر هيچ پيام و راهنمايي نيست .
سالها فکر ميکردم اينهايي که شبهاي چهارشنبه به قصد زيارت حضرت ولي عصر عج چهل بار مشرف ميشن جمکران وقتي ايشان را زيارت کردند بعدش چگونه ميخوان زندگي کنند که مشابه اين اتفاق براي خودم افتاد و هر کار نيکي که انجام ميدم هيچ بنظرم مياد و هر خطايي که ميکنم هر چند مختصر مدتها خودم رو سرزنش ميکنم . البته اتفاقاتي افتاد که او صلاح ديد مرا هدايت کند که اگر نميکرد شايد مرده بودم و اين را خداوند نميخواست :)
* راوندي *
103/8/28
دنياي بچگي چون دنياي بدون آلام و آلايش و تلاطم هست... دلگويه ات در حينِ دل انگيزي ، دردي ظريف داشت..
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} سلام بانو . ممنون از اظهار نظرتون. به قول دافنه دوموريه کاش ميشد خاطرات شيرين رو مثل عطر تو يه شيشه جا بديم و هر موقع دلمون خواست يه بار ديگه عطر اون لحظه ها رو بو کنيم ...
{a h=ravandi} راوندي {/a} درست ميفرماييد .بعضي هامون هم مثل من تو حاشيه هاي زندگي گم شديم و زندگي کردن رو از ياد برديم
+
دلم به هواي خاطره ها
نفس مي کشد
بوسه اي که بر صفحاتش مي زنم
مٌهري ست که چون مَرهم
بر زخم بي التيامم
مي زنم
دلم گاهي گم شدن
در اين دنياي وانفسا مي خواهد
جمعه 20 مهر 17:45 عصر
*ترخون بانو*
103/8/27